-
زنان نامدار سرباز تاریخ
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 22:15
آدمیرال آرتمیز از ایران قسمت پنجم از مقاله ی زنان نامدار سرباز تاریخ- از ایران الف- آرتمیز آرتمیز ملکه اول هالیکارناس (Halicarnasse) واقع در آسیای صغیر یا ترکیه کنونی و جزء متصرفات و ساتراپ نشین ایران بوده است. غالباً اشخاص اشتباهاً آن را آرتمیس تلفظ مینمایند بطوریکه قبلاً اشاره شد، آرتمیس نام ربالنوع شکار یونان...
-
مثنوی و مسئله رنج انسانی
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 14:26
چکیده مسئله شرور در طول تاریخ همواره معضلی در برابر اعتقاد به خدایی قادر، دانا و توانا بوده است. خداباوران در برابر این معضل، راه های مختلفی در پیش گرفتند. غالب ادیان ثنوی شرور را به خدایی جز خدای خالق خیر منتسب کرده اند اما ادیان توحیدی این مسئله را به گونه دیگری حل کردند. فلاسفه راهی دنبال کردند و عارفان راه دیگری....
-
نگاهی گذرا به طبقات اجتماعی در مثنوی مولوی/ دکتر مجید پویان- دان
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 14:14
نگاهی گذرا به طبقات اجتماعی در مثنوی مولوی/ دکتر مجید پویان- دانشگاه یزد جهان داستانی مثنوی مملو از شخصیتهایی است که مولانا از طبقات و اقشار مختلف اجتماعی برمیگزیند و آنان را آگاهانه در راستای اندیشهها، دیدگاهها و اعتقادات حکمی، عرفانی و فلسفی خود قرار میدهد. مولانا هوشمندانه خصلتهای روانی ـ طبقاتی شخصیتهای...
-
بررسی تطبیقی معشوق در غزلیات حافظ و آثار شکسپیر
جمعه 22 مهرماه سال 1390 20:06
بررسی تطبیقی معشوق در غزلیات حافظ و شکسپیر بیش از 90 سال پیش ، با ایجاد کرسی ادبیات تطبیقی در دانشکده ی ادبیات شهر «لیون»، این دانش در کشور فرانسه جایگاه رسمی یافت. اما بدیهی است که برای ایجاد و کاربرد این مفهوم، کسی در انتظار این واقعه نبود. اصطلاح «ادبیات تطبیقی» از قرن هجدهم در متون ادبی مغرب زمین به کار رفت و...
-
گم کرده ام
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 12:51
؛مادربزرگ: گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام!! من چشم خورده ام!! من تکه تکه از دست رفته ام، در روز روز زندگانیم می بینی مادربزگ!! ؛ دیشب که آمدی در...
-
پرغرور. خانه ْمن....
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 19:39
-
قصه خاص
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 23:51
مادربزرگ قصه خاصی نگفته بود؛ جز ترس جنگل ترسان ویک نفر «شال ترس محمدٍ لرزان زِ .هر صدا» مادربزرگ قصه خاصی نگفته بود؛ جز هیزم شکسته در کیسه ای بزرگ بر پشت پیرمرد! اما هنوز در به در خاطرات او هر شب در انتظار صدای او قصه دیروز را برای دلم تکرار می کنم در انتظار قصه ای مکرر از ابهام زندگی تکرار می شوند شبهای جاودان در...
-
زیبا شیرازی
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 22:24
Arezohaye Gomshodeh 1670-1pm http://rapidshare.com/files/278029768/1670-1pm.rar Haft Setareh 1670-2pm http://rapidshare.com/files/278027727/1670-2pm.rar Havaye Taazeh 1670-3pm http://rapidshare.com/files/278027884/1670-3pm.rar Live in Concert 1670-4pm http://rapidshare.com/files/278027917/1670-4pm.rar Sibe Sorkh...
-
روشن ....
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 18:26
چشمهای پدر بزرگ روشن بود . طوسی روشن، مهربان ،عمیق،دور،نزدیک.... وقتی که غم داشت نگاهت نمی کرد!!! وقتی که مُرد، قرنیه جایی برای روشنٍ رنگ نگذاشت!! درلحظه ،نورزیاد ، رنگ چشمانش رابرد ..... چشمهای پدربزرگ را به نوازشی بستم ودیگر هرگز باز نشد... چشمهای پدرم روشن بود، نه به شفافیت چشمهای پدربزرگ ... عسلی بود کمتر چشمهایش...
-
بودن...
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 20:52
بودن بهانه ای است برا ی ماندن می دانی هنوز قصه غصه های دیروز نگاهت را باور ندارم اما معجزه چشمانت را می شناسم گویاهمین امروز بود که دوباره برای آمدنت ستاره هار امی شمردم. اماکسی چه می داند. من ، تو یا اویی که نمی دانیم کیست، آیا قصه غصه های دلمان را خواهد خواند . کسی چه می داند . من هم نمی دانم . تو هم نمی دانی .پس...
-
ازآینه بیرون شو معشوقه پنهانی
جمعه 23 مردادماه سال 1388 19:26
سلام ۲ماه تمام هرروز به صفحه دلم سرکی کشیدم و منتظر ماندم که آخرین نوشته را که تقدیم به تو بود بخوانی می خواستم اگر به این صفحه سری زدی اولین متن برای تو باشد نمی دانم آیا آمدی سری زدی؟ آیا آمدی ودر این بی خبری همچنان دوستت دارم بهترین یار ۲روز دیگرمن وتو ۶ ساله می شویم کودکی که دیگر می تواند به روی میز بیاید کاش باور...
-
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
جمعه 29 خردادماه سال 1388 00:53
تو را گم می کنم هرروزو پیدا می کنم هرشب واینسان خوابها را باتو معنا می کنم هرشب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای عشق چگونه با حضور خود مدارا می کنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده راازبی کسی "ها"میکنم هرشب تمام سایه ها را می کشم برروزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هرشب...
-
گذشت....
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 19:41
در باورم هزاریادِ خرامان، گذشت ورفت یــادی زِ خاطــرِ یاران ، گذشت و رفت دردی به دل نهفتم و از من گذر نکرد درمان به راه بود و، ز روحم گذر نکرد در رهزنِ هزار غریبه به دل نشست بر من غریب بود و ، غریبی به دل نشست در من گذشت و گذشت و دمی گذشت او در تلاش ، که آیا دمی گذشت؟ من بخششم هزار جهان را فرو شکست من مهربانیم همه جان...
-
اکنون پدر...
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 20:42
یادش بخیر ۷ سال گذشت می بینی ؛۷ سال گذشت همین دقایق بود ؛همین ساعتها که همه فرشتگان خدا دست تورا می گرفتند که به بالا نظر کنی همین لحظات بود همین ثانیه ها که برای همیشه آرام گرفتی امروز بعد از هفت سال برای تو کسانی را به مهمانی بردم که نفهمیدند این سفره را برای هفتمین سال تو گشودم!!! عجب.... خداحافظ ای آنکه برای نجات...
-
هزار بار...
سهشنبه 12 خردادماه سال 1388 20:33
هزار بار همیشه هزار بار هنوز مگر تو ای همه هرگز مگر تو ای همه هیچ مگر ؛تونقطه پایان بر این هزار خط ناتمام بگذاری مگر تو ای دم آخر ..... در این میانه؛ تو سنگ تمام بگذاری!!!!!
-
بی هیچ آرزو....
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 23:15
واین تمام آرزو بود عمری که بی هیچ آرزویی گذشت در ابتدای میانسالی به دنبال آرزو گشتن!! وعمری به دنبال آرزوهای نداشته گشتن،مثل تختی خالی ،مانده در خاطراتِ یک عمر غریب و خانه ای که می رود به سویِ ابدیتی که تمام آرزوهای کودکی ام را نیز با خود ببردو تمام می شود درابتدای روزی از روزهای تنهایی سفالها!و بعدها نسل هایی که...
-
اینک....
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 20:26
اینک زمان ، زمانۀ پندار یادهاست اینک صدا ، صدای تو از عمق یادهاست اینک منم که به یادت به یاد ِ تو تا عمق ِ ساده این خواب می روم این خوابِ خوبِ روی ِ تو ، مجموعِ یادهاست. فروردین ۸۳
-
تو می دانی و...
شنبه 9 خردادماه سال 1388 23:42
با تو ای احساس خوب عاشقی لذتی هست و تو می دانی و من! حرف های بی کسی را من برایت گفته ام گوش کردی و شنیدی و تو میدانی و من! با تو من خوبم ، به خوبی می روم دل می دهم قصه عشق مرا تنها تو می دانی و من! آبان 78
-
همیشه خاطره هایم اسیر تکرارند..
جمعه 8 خردادماه سال 1388 23:22
هزاربارۀ احساس من، منم تنها! و موج طاقت ِ تنهایی ام چه سخت می کوبد. حضورِ صخرۀ یادم میان ِموج ِفراموشی ِ تمام ِ دریاها! و لحظه لحظۀ عمری که سخت می گذرد! کنون منم تنها به اوج رفته و تا اوج ،خستگی با من؛ هبوطِ لحظۀ دیدارِ آسمان در من کنارِ خاطره هایم اسیر تکرارم کسی ز پشتِ شیشۀ شب، به خود مرا خوانده حضور تاریک است! میان...
-
در سفرم...
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 23:13
امروز روز چهارم است فردا در سفرم ؛ تورا آغاز می کنم امروز در حضور دلهره ها به اتمام رسید . خانه پراز بوی تو بود راستی مادربزرگ به دیدارت آمدم عجب خاکی بر چهره سنگ نشسته بود!!! آب که بر سبز سنگ ریختم گویا تازه شد . آمدی کنارم ماندی نگاهم می کردی دیدمت ...که احساست کردم مادربزرگ خانه پر از آدمهایی بود که دلهره بر جانشان...
-
هفتمین سال
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 18:25
یک ماهه شدی عزیز کوچکم.!! سلام کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم . گرچه هنوز کاغذهایم را وجوهرهای سبزم را و نوشته های کاغذی ام را بیشتر از تو دوست دارم اما کاش می دانستی که مهربان دوستت دارم .این روزها باز خرداد است . ماه تولد کسی که بهترین دوست است بهترین لحظه را با او تجربه کرده ام .بهترین کسی که می شناسم والبته سخت...
-
زندگی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 19:59
سالهاست اسم بازی من وخدا زندگی است! بازیی که ساده است و ....سخت! با خدا طرف شدن کار مشکلی است ؛ زندگی بازی خدا ویک عروسک گِلی است!!!! (عرفان نظرآهاری)
-
این چنین دلتنگی..
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 18:27
و این چنین است دلتنگی ، عجب حکایتی است این دلتنگی ، غریب بی پناه در انتظار راه هایی که در ابتدای آنها مانده ایم چه رسد به امتداد جاده هایی که در آن سرگشته می دویم . مارا باش ، اسیر تقدیر خویش وامانده ایم ، وهمچنان گرفتاریم این ابتدای راه است راه های پر نشیب ، بس افتاده ایم که دیگر یارای بر خاستن نیست باید بلند شویم ....
-
در سینه ات نهنگی می تپد
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 22:37
اول و آخر تویی . ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیان عرفان نظر آهاری می گوید: این که مدام به سینه ات می کوبد .قلب نیست ؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد!! آدم...
-
روز سوم...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 17:49
باز کن پنجره را در بگشا من پس از رفتن ها رفتن ها ،دردلم شوق تو باز آمده ام راستی پشت این پنجره کجای عطر اقاقی ها نشسته ام . در انتظار .. در انتظار نفس باغچه که گُل کند وهوا از عطر اقاقی پر شود و باور کنم که هنوز عشق در جریان است زیر پوست خسته خانۀ قدیمی که هنوز استوار ایستاده است و مرا در پناه خویش دارد. پناهگاه تمام...
-
کمی خاکستری..
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 16:51
بگذارید دراین همه رنگ ،کمی خاکستری باشم!!چه گذشت بر دلم امشب ،هزارپاره شد از... از کجا آغاز کنم این ناتمام بخشش های بزرگم را .جنس درد گرفته روحم !وکاش آسمان بلند ِپشت گلهای یخ به اوج عطرناک گلهای یخ مرا هم در می یافت .از کدامین زمان بود که تنهایی در من تنید .از کجا بود که نامهربان شدند...اینبار هم می گذرم به وسعت...
-
و این تمام آرزو...
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 16:42
واین تمام آرزو بود عمری که بی هیچ آرزویی گذشت در ابتدای میانسالی به دنبال آرزو گشتن!! وعمری به دنبال آرزوهای نداشته گشتن،مثل تختی خالی ،مانده در خاطراتِ یک عمر غریب و خانه ای که می رود به سویِ ابدیتی که تمام آرزوهای کودکی ام را نیز با خود ببردو تمام می شود درابتدای روزی از روزهای تنهایی سفالها!و بعدها نسل هایی که...
-
اولین بار
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 21:33
سلام اولین بار بود زمانی که خواستم رها شوم؛برای دلم نوشتم ؛ امروز روزها از آن روز گذشته که سالها برمن گذشته ؛آمده ام که جایی دور از کاغذهای عزیزم بنگارم ؛جایی دور از دفترهای تنهایی ام . سطرهای دل نوشته ام را به زودی می گذارم برای همه آنهایی که مثل من می اندیشند !! چه می دانم شاید روزی اینگونه نوشته هایم از خطوط...