هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی

تو را گم می کنم هرروزو پیدا می کنم هرشب
 واینسان خوابها را باتو معنا می کنم هرشب
 مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای عشق
 چگونه با حضور خود مدارا می کنم هر شب 

 چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
 که این یخ کرده راازبی کسی  "ها"میکنم هرشب
 تمام سایه ها را می کشم برروزن مهتاب 

 حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هرشب
 دلم فریادمی خواهد ولی در انزوای خویش
 چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
 کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه راتا صبح معنا می کنم هرشب 

                                                        محمدعلی بهمنی 

برای روز میلاد کسی که به جان دوست دارمش 

عزیزترینم؛ مجال نبود تا در روز میلادت بنگارم  

این شعر که دوستش دارم برای توکه دوستت دارم 

تقدیم به تو باتمام وجود.... 

روز میلادت مبارک

نظرات 2 + ارسال نظر
سهند جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ق.ظ http://ermes3.blosky.com

ترجیح می دهم با کفش هایم راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم
دکترشریعتی

خوش سلیقه بودین که این غزل قشنگ از بهمنی را بعنوان کادوی تولد هدیه داده این !فقط بیت سومش اینه :
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب !
راستی اون جمله رو از شریعتی بی ربط ننوشتم !چون تاریخ نوشته تون ۲۹خرداد بود یهو یاد شریعتی و سالروز شهادتش افتادم !
موفق باشید !

نازلی جمعه 29 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://nazlidaneshkhah.blogsky.com

از حسن نظر شما سپاسگزارم
شعر را اصلاح کردم
راستی من هم بسیار به یاد شریعتی بودم
شاید امروز دوباره سری به هبوط در کویر زدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد