هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

سنت پترزبورگ

خواب در هم برهمی بود ، خیابان های پهن سنت پترزبورگ با درختهای سبزِسرد و آسمان فراخ...

پرده ای در باد می لغزید ،نسیم به صورتم میزد  و دنیا را جور دیگری می دیدم ،یک کاسه سوپ صورتی و سرخابی بُرش ...قارچ های سیاهِ سیبری ، گوشت تردِ لایه لایه خوک ، بشقاب های سفید...

ساختمان های ردیف سبز روشن ،کاخ های ایستاده ،میدان های پیروزی..

رودخانه نِوا (neva) ،قایق های عبوری ،پل های بزرگ ،راه های متصل ،خلیج آرام فنلاند..

**

مادربزرگ زیر درختان سردسیریِ سبزِسبز،روی یک نیمکت سفید نشسته بود از دور دیدمش!!

من باد در موهایم میپیچید..

***

1.

همهمه گنگ در میان درختان ،مرغ های دریایی اوج گرفته اند...صدای آلباتروس می آید!!

ظهر است .

از قلعه پاول، توپ می اندازند با زبان نصف و نیمه از فروشنده عکسهای آهنربایی می پرسم صدای چه بود، زیر لب می گوید :تندر!!

فروشنده نمی داند غیر از زبان روسی به توپ درکردن چه می گویند...!!!

****

2.

کفش راه رفتن خریده ام ،صورتی روشن !مسیر طولانی  است و پا می خواهد ،پای رفتن .گاهی راه رفتن آن هم 12 مایل نه تنها دل ِرفتن می خواهد که هزینه هم دارد،پول می خواهد!!

با رضایت خاطر از دختر فروشنده جوراب هایی نو هم می خواهم ، کفش نو ،جوراب نو می خواهد...

پول های ردیف سبز و آبی ،تا نخورده، می شمارم و به دخترک  بورِ جوان ِمشتاق می دهم،صبحش را ساختم ، یک فروش خوب ،خیلی خوب ...

با لبخندی به پهنای صورت جوانش ،بدرقه ام می کند..

***

3.

خیابان بلندِ نِوسکی ،چراغ های روشن ،پل های قدم به قدم ، رد پای اسب ها و درشکه ی تزار،

پاول را می بینم که به آرامی بر جاده یشن کوب ِِنوسکی تا میدان کاخ می رود ..پاول مرا به یاد سیاوش می اندازد بی هیچ دلیلی...

قصر قرمزش آبستن مرگ اوست در خواب ...

بیچاره پاول از مرگ در خواب می ترسد ،شب ها از بیم دست های آلوده در کاخ می چرخد و خواب را دور می کند!شبی دستهای نزدیکان در خواب بر گلویش می نشیند و مرگ در خواب می ربایدش...ترسش سرانجام می گیرد ..واقعیتی به نام مرگ.

داستان پاول داستان غم انگیزیست ،داستان قدرت و همان داستان قدیمی کنیزی که قدرت گرفته است !!!

***

خواب درهم برهمی دیدم ،خواب خیابان ها ی پهن سنت پترزبورگ را...

***

4.

کاخ زمستانی با گرما ی عجیب داخلش ،راهروهای پر از نقش،اتاق های فراخ،درهای بلند ،دستگیره های طلایی...صدای پای تزار می آید، از هر پنجره ای که بیرون را نگاه کنی فقط چشم نواز می بینی ، خلیج ،رودخانه نوا،باغ فرانسوی کاترین کبیر،میدان کاخ،...یک صندلی....

شومینه های دیواری عمیق ،سقف های بلند،نقش فرشته های عریان در باغ بهشت،میزهای زمردی ،ستون های سنگ زمردی ...

ونسان ون گوک ،میکل آنژ،مرد درهم تنیده!عضلات سنگی ،لئوناردو داوینچی  تابلوی خلاف عقیده روزگار...

پرده های حریر ،ظرف های چینی ،قاشق های طلا...

تا لحظه آخر یادم بود ...یادم رفت 

می خواستم برای خودم قاشق و چنگال نقره بخرم!!

****

به اتاق های زیاد ،درهای باز و راهروهای فراوان نگاه می کنم ،آخرین مقصد در همکف ، فرش پازیریک را دیدم اما آن هم به نام تُرک ها ثبت شده بود...باشد به یادگار...

****

5.

در میدان کسی به تنهایی می خواند ، صدای نوازش باری دارد ،درست زیر ستون پیروزی ایستاده است ، در تمام فضای خلاء ، درست از طاق پیروزی تا در های سپید کاخ زمستانی ، صدای اسمانی اش پیچیده ، کبو تر سپید سلطنتی با پر های گشوده آماده است برای عکس انداختن .پسرک جوان ِبور اصرار می کند که کبوتر را بر دستم بنشاند،من از کفتر بیزارم،از چشم های گرد ِ بدجنس اش ، از پنجه های چروک اش،از نوک بی قواره اش !کبوتر را فقط در پرواز می بینم ،چیزی شبیه آزادی ...از نزدیک زشت از دور زیبا زیبا زیبا...

رضایت می دهم جوان خوش خلق خوش آب و رنگ کبوتر تزار در دست ،با من عکسی بیندازد ...بماند به یادگار...

***

6.

از کاخ بیرون آمده ایم ،عکسم را بر بشقاب کوچکی چسبانده اند که این هم به یادگار بماند،از اآن عکس های بی هوا...تصویر بی هوای خودمان را می خریم  این هم بماند به یادگار..

***

خواب در هم برهمی دیدم،در خیابان های پهن سنت پترزبورگ با مامانی راه می روم ،پیراهن سپید بر تن دارد ،من کفش های صورتی روشن بسیار روشنم را پوشیده ام ..منتظریم از خیابان بگذریم ،مامانی با پیراهن سپید بسیار سپیدش به سرعت از خیابان می گذرد ، 

چراغ قرمز می شود من می مانم ....

***

7.

خیابان های سنت پترزبورگ چندین برابر خیابان های رشت است .

شب ِسرد با شفق قطبی در آسمان . نیمه شب است هنوز هوا روشن است ،باد سرد میوزد ،سوار قایق های بزرگ شده ایم قرار است یک ساعت که از نیمه شب گذشت پل های بزرگ روی رودخانه نوا باز شوند،تا کشتی های منتظر از صبح از رودخانه بگذرند...پنج دقیقه از یک بامداد گذشته است ،چند صد نفر در کناره رود ایستاده اند به تماشا..شاید هزاران نفر در صفی طولانی ایستاده اند تا پل باز شود!در کنار قایق ما دوازده قایق دیگر منتظر ایستاده تا مسافرانش گشوده شدن پل را ببینند آن هم از نزدیک ...صدای مارش روسی می آید...

چراغ های چشمک زن پل زیادتر میشوند،صدای زنگ ممتد می آید ...پل عظیم با نجابت عجیبش آرام به سمت آسمان باز میشود..مردمِ شاد..

در کنار ما چند احمق با مغزهای کوچک زنگ زده نشسته اند مفهوم رودخانه و پل را نمی دانند،مغزهای منهدم از خرافه با دهان های پر حرف مدام در حال حرکت...دلم می خواهد از داخل قایق به رودخانه سیاه  شب هنگام هلشان دهم ،بهتر است در سیاهی فرو روند وقتی حتی نمی گذارند باد در موهایشان بپیچد...

در رودخانه سیاه پیش می رویم چند ساعت است بر رودخانه شناوریم از مدخل کانال ها که میگذری صدای گنگ آب و کشتی به هم میپیچد ،این شهر خیلی عجیب است انگار هنوز هزارهزار سوار از جانب واسیلی به سمت نِوا می آیند.

دست هایم را باز می کنم باد مرا در آغوش می کشد .کشتی پهلو می گیرد. صبح است .

***

8.

اتاق هتل راحت تر از یک خواب راحت است ،خوابم نمی برد،عشق در من دوباره بیدار شده ،هوای صدایش در سرم افتاده ،ساعت به وقت ایران چند است؟ تازه از خواب بیدار شده حتما،شاید دیشب برای بی قراری من خوابش نبرده باشد .شماره روسیه دارم ،زنگ می زنم ،دوبوق و بعد قلبم یک لحظه می ایستد،زمان می ایستد،سکون میگیرم ...هنوز هزار صبح برآید همان نخستینی...

هنوز به اندازه همان صبح سرد ِبرفی قونیه عاشقم،به اندازه همان رفتن ها و رفتن ها در برف ها و باران ها..

هنوز صدایت همه چیز است و همین و تمام...

***

9.

چینی ها مردمان کثیفی بودند،پر از صداهای اضافه و عادت کثیف تف کردن!!

روز اول گرفتار هجمه غریبشان شدیم ، انگار در لانه مورچه آب ریخته باشی!!صبحانه هتل را دوست دارم در آرامش ،از روز دوم زودتر می آییم ،همین یک ساعت و نیم اختلاف کلی در خوابم تاثیر داشت هنوز به ساعت بدنم بیدار میشوم !

چقدر مردمان عجیبی بودند این چینی ها،کثیف ،بی ملاحظه،و بسیار خنگ!!!اینجا می فهمی که اقتصاد ِ بیمار ِوابسته به دین !چه لطف بزرگی به جیب های خالی مردمان خاور دور داشته..

***

10.

از پنجره خلیج فنلاند را می بینم آبی بیکران درست در اتصال رود و دریا...همه چیز اینجا در حد بسیار زیاد زیباست ،همه چیز در آرامش ...

کشتی بزرگ سفید بر آب آرام گرفته ،هوا پر از مرغان دریایی است ،باد به صورتم می زند در موهایم می پیچد و سعی می کنم صدای دورت را دوباره به یاد بیاورم ،در دوردست آسمان رنگی از شب های سپید هنوز بر خود دارد...

به آرزوی دور و درازم رسیده ام ، در قدیمی ترین سالن شهر ، به تماشای باله  دریاچه قو نشسته ام، ردیف اول، نزدیک سن!!نوازندگان درست زیرِ سن نشسته اند ...چایکوفسکی به شاهکارش گوش سپرده ، من پرواز میکنم، و دریاچه قو با رقصی نرم مَی شود تحقق آرزوی دوردستم، من اینجا در کنارِ خودم ، با خودم، به تماشای آرزویم نشسته ام ، تماشای باله دریاچه قو، اثر چایکوفسکی...

***

خواب در هم برهمی می بینم ،خواب خیابان های پهن سنت پترزبورگ را ...

لکه های سپید ابر بر آسمان آبی فراخ  یک شهر در انتظار ماست ، 

پرواز می کنیم  با هواپیمای سبز در زمینه آبی آسمان  ،بیشتر به تو فکر میکنم...

***

11.

پرواز کردیم ،امن،راحت،مسکو تماما با شهر زیبای رویایی ام فرق دارد. شلوغ ،هول انگیز ،هنوز چیزی انگار از بلشویک مثل یک سایه بر سر شهر است.

این شهر را با تمام اعجاب ِ میدان سرخش،با باغ الکساندر،با میدان مانژ، با آرابات ،با چراغانی رویایی اش دوست ندارم !!!

چرخ می زنیم در میدان مانژ،طعم شیرین بستنی در آفتاب ظهر مسکو،بستنی هم در سنت پترزبورگ طعمی رویایی داشت!!دست های باز در سایه سنت باستل،گل های مخمل ، جایگاه لنین را بسته اند ،فکر کن ، این همه راه بیایی و پیکر لنین را ندیده برگردی،راستی چقدر مهم بود دیدنش؟؟

ایستگا ه های قدیمی مترو ،صد پله تا ریل های روغن خورده ،صدای زوزه مانند قطارهای زیر ِ زمین...هزاران آناکارنینا هرروز هر لحظه ،زیر چرخ های قطار می روند و من قامت غریبی از عشق را می بینم که در بوی روغن سوخته و سایش چرخ های آهنی  بر ریل های کهنه و خشن برای همیشه می میرد.

***

پوشکین در کنار ناتالی روبروی خانه سبز پدری اش ایستاده است .

یک جعبه آهنگ میخرم ،کودکی ام  رقص کنان پیش می رود...

هفت واگن عوض می کنم ،هفت ایستگاه ، اینجا مسکو ، از ردِ خون ِ تزار تا هتل و تخت نرم و آرام..

***

هر صبح برایت از شماره روسیه زنگ می زنم،نفس نمی زنم که صدای نفسهایت در جانم بنشیند. هر صبح جانم عاشقی می کند ،لذت می برم ، درد می کشم ،نیستی تا در هر واژه ات غرق شوم.صدایت را که می شنوم تا عمق  وجودم پر از مهربانی میشود!!هنوز برایم عجیب است 

تو می دانی که سکون و سکوت تنها به عاشقی تعلق دارد که جراتش را از قفا سر بریده اند...


***

در هر نفس تو را می شنوم ،هر صبح هنوز تا همیشه عاشقت هستم ،در هر سفر بیشتر از راه های نرفته ام عاشقت میشوم و من هنوز بسیار راه نرفته دارم از یزد تا شفشاون!!


***


خواب می بینم ، خواب درهم و برهم خیابان های پهن سنت پترزبورگ 

مادربزرگ از عرض خیابان می گذرد .من در هوا دنبال عطر تو می گردم .مادربزرگ از من رد می شود.از خیابان های سنت پترزبورگ می گذرد . من جا مانده ام ...

****

خواب می بینم ،خواب درهم و برهم شهری که در من راه می رود...

****

#نازلی_دانشخواه

مسکو 1398-2019