هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

روشن ....

چشمهای پدر بزرگ روشن بود . 

طوسی روشن،

مهربان ،عمیق،دور،نزدیک....

وقتی که غم داشت نگاهت نمی کرد!!!

وقتی که مُرد، قرنیه جایی برای روشنٍ رنگ نگذاشت!!

درلحظه ،نورزیاد ، رنگ چشمانش رابرد ..... 

چشمهای پدربزرگ را به نوازشی بستم ودیگر هرگز باز نشد...

ادامه مطلب ...