هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

کمی خاکستری..

بگذارید دراین همه رنگ ،کمی خاکستری باشم!!چه گذشت بر دلم امشب ،هزارپاره شد از... 
از کجا آغاز کنم این ناتمام بخشش های بزرگم را .جنس درد گرفته روحم !وکاش آسمان بلند ِپشت گلهای یخ به اوج عطرناک گلهای یخ مرا هم در می یافت .از کدامین زمان بود که تنهایی در من تنید .از کجا بود که نامهربان شدند...اینبار هم می گذرم به وسعت بلندای فکر آزادم به نگاهم به آسمان که حتی اگر کمی شفافِ چشمم دورتر شود آسمان هم ریز می شود....روح من اما همچنان گذشت می کرد....
نظرات 1 + ارسال نظر
علی شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ

بسیار بسیار عالی بود. لذت بردیم.ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد