زنان شاهنامه (بخش پایانی)
روشنک
منیژه
زنان دوره کیانی
قیدافه
کتایون
سودابه
کلام آخر
همای چهرزاد
فرنگیس
ناهید
گردآفرید
دوره کیانی- دومین دوره شاهان اسطوره ای ایران- با پادشاهی کیقباد آغاز می شود و با فتح ایران به دست اسکندر به پایان می رسد. و نخستین زنی که در این دوره از او نام برده شده سودابه دختر سالارِ هاماوران است که به ازدواج کیکاوس دومین شاه کیانی ایران در می آید.
کیکاوس در جنگ بر سالار هاماوران پیروزشد و شاه هاماوران برای انجام مقدمات صلح هدایای گرانبهایی را برای کیکاوس فرستاد ولی در این میان فردی بیان کرد که سالار دختری دارد:
که از سرو بالاش زیباتر است |
ز مشک سیه بر سرش افسر است | |
به بالا بلند و به گیسو کمند |
زبانش چو خنجر لبانش چو قند | |
و بدین ترتیب سودابه به عنوان وجه المصالحه و برای برقراری صلح میان ایران و هاماوران به ازدواج کیکاوس درآمد، ولی به زودی سالار از کرده خویش پشیمان شد و برای باز یافتن دختر نیرنگی به کار بسته، کیکاوس را به میهمانی دعوت کرد تا اگر نتوانسته در میدان رزم بر او چیره شود در میدان بزم با حیله و نیرنگ و در مستی و سرخوشی او را به بند کشد.
در منظری گسترده تر می توان گفت که تمام این زنان تنها در کنار مردی از خاندان خود معرفی و تعریف می شوند وبه تنهایی منشا آثاری نیستند و نمی توان زنی قائم به خویشتن یافت.
بدانست سودابه رای پدر |
که با سوز پرخاش دارد به سر | |
به کاوس کی گفت کین رای نیست |
ترا خود به هاماوران جای نیست | |
ترا بی بهانه به چنگ آورند |
نباید که با سورجنگ آورند | |
ز بهر منست این همه گفت و گوی |
ترا زین شدن انده آید به روی | |
ز سودابه گفتار باور نکرد |
نیامدش زیشان کسی را به مرد(ج2- ص 134 و 135) | |
حیله سالار هاماوران کارگر افتاد و بعد از به بند کشیدن کیکاوس و پهلوانان سپاهش، زنانی را برای بازگرداندن سودابه فرستاد، اما سودابه :
بدیشان چنین گفت کین کار کرد |
ستوده ندارند مردان مرد | |
چرا روز جنگش نکردند بند |
که جامش زره بود و تختش سمند... | |
فرستادگان را سگان کرد نام |
همی ریخت خونابه بر گل مدام | |
جدایی نخواهم ز کاوس گفت |
وگر چه لحد باشد او را نهفت | |
چو کاوس را بند باید کشید |
مرا بی گنه سر بباید برید | |
چون گفته های سودابه را برای پدرش نقل کردند:
به حِصنش فرستاد نزدیک شوی |
جگر خسته از غم به خون شسته روی | |
نشستن به یک خانه با شهریار |
پرستنده او بود و هم غمگسار (ج2- ص 137) | |
این دو همچنان به زندان سالار در بند بودند تا اینکه به مدد رستم از بند سالار هاماوران رهایی یافتند.
سیاوش پسر کیکاوس از کودکی به دوراز دربار پدر و نزد رستم پرورش یافته بود و پس از آنکه به بزرگی و مردی رسید عازم بارگاه پدر شد:
بر آمد برین نیز یک روزگار |
چنان بد که سودابه پرنگار | |
ز ناگاه روی سیاوش بدید |
پراندیشه گشت و دلش بر دمید | |
چنان شد که گفتی طراز نخ است |
و گر پیش آتش نهاده یخ است | |
کسی را فرستاد نزدیک اوی |
که پنهان سیاووش را این بگوی | |
که اندرشبستان شاه جهان |
نباشد شگفت ار شوی ناگهان | |
این همه، تمهیدی بود تا سودابه که در آتش دیدار سیاوش در گداز است، بتواند ساعتی او را درکنار داشته باشد، و برای رسیدن به این مقصود به کیکاوس پیشنهاد کرد تا سیاوش را به حرمسرای خویش فرستد:
فرستش به سوی شبستان خویش |
بر خواهران و فغستان(9) خویش | |
نمازش برند و نثار آورند |
درخت پرستش به بار آورند | |
بدو گفت شاه این سخن در خورست |
برو بر ترا مهر صد مادرست(ج3 ص 14) | |
سیاوش به حرمسرای کیکاوس می رود و سودابه را بر تختی پرنگار نشسته می بیند:
سیاوش چو از پیش پرده برفت |
فرود آمد از تخت، سودابه تفت | |
بیامد خرامان و بردش نماز |
ببر در گرفتش زمانی دراز | |
همی چشم و رویش ببوسید دیر |
نیامد ز دیدار آن شاه سیر | |
همی گفت صد ره ز یزدان سپاس |
نیایش کنم روز و شب برسه پاس | |
که کس را بسان تو فرزند نیست |
همان شاه را نیز پیوند نیست | |
سیاوش بدانست کان مهر چیست |
چنان دوستی نز ره ایزدیست(ج3- ص 17 و 18) | |
سودابه، سیاوش را به شبستان خویش خواند و دختران آراسته را به صف کرده آنها را به سیاوش معرفی کرد، و رفته رفته نقشه خود را آشکار ساخت:
اگر با من اکنون تو پیمان کنی |
نپیچی و اندیشه آسان کنی | |
یکی دختر نا رسیده بجای |
کنم چون پرستار پشت به پای | |
به سوگند پیمان کن اکنون یکی |
ز گفتار من سرمپیچ اندکی | |
چو بیرون شود زین جهان شهریار |
تو خواهی بُدَن زو مرا یادگار | |
نمانی که آید به من برگزند |
بداری مرا همچو او ارجمند | |
من اینک به پیش تو استاده ام |
تن و جان شیرین ترا داده ام | |
ز من هرچ خواهی همه کام تو |
بر آرم نپیچم سراز دام تو | |
سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک |
بداد و نبود آگه از شرم و باک(ج3 ص 22و 24) | |
سودابه در راه رسیدن به هدف خویش از سیاست دوگانه ترغیب و ارعاب بهره گرفت. از یک سو وی را به پادشاهی پس از پدر دلگرم داشت و از سوی دیگر:
و گر سر بپیچی ز فرمان من |
نیاید دلت سوی پیمان من | |
کنم بر تو بر پادشاهی تباه |
شود تیره بر روی تو چشم شاه | |
سیاوش تمنای سودابه را رد کرد و دلیل آورد: "چنین با پدر بی وفایی کنم؟" و سودابه نیز به حیله ای دست زد که در داستان "یوسف و زلیخا" نیز بدان اشاره رفته است:
ببرد دست و جامه بدرید پاک |
بناخن دو رخ را همی کرد چاک | |
بر آمد خروش از شبستان اوی |
فغانش از ایوان بر آمد به کوی | |
خروش و فغان وی به گوش کیکاوس رسید و سپس او به شبستان سودابه آمد و ماجرا را جویا شد.
خروشید سودابه در پیش اوی |
همی ریخت آب و همی کند موی | |
چنین گفت کامد سیاوش به تخت |
بر آراست چنگ و برآویخت سخت | |
که جز تو نخواهم کسی را ز بن |
جز اینت همی راند باید سخن | |
که از تست جان دلم پر ز مهر |
چه پرهیزی از من تو ای خوب و مهر | |
بینداخت افسر ز مشکین سرم |
چنین چاک شد جامه اندر برم | |
پر اندیشه شد زان سخن شهریار |
سخن کرد هر گونه را خواستار(ج3- ص25و 26) | |
کیکاوس جامه و بدن سیاوش را بویید و از عطر جامه سودابه در آن اثری ندید و معلوم شد که سیاوش راستگوست.
چو دانست سودابه کو گشت خوار |
همان سرد شد بر دل شهریار | |
یکی چاره جست اندر آن کار زشت |
زکینه درختی به نوی بکشت | |
زنی بود با او سپرده درون |
پر از جادوی بود و رنگ و فسون | |
گران بود و اندر شکم بچه داشت |
همی از گرانی به سختی گذاشت | |
بدو راز بگشاد و زو چاره جست |
کز آغاز پیمانت خواهم نخست | |
چو پیمان ستد چیز بسیار داد |
سخن گفت از این در مکن هیچ یاد | |
یکی داروی ساز کین بفکنی |
تهی مانی و راز من نشکنی | |
مگر کین همه بند و چندین دروغ |
بدین بچگان تو باشد فروغ | |
به کاوس گویم که این از منند |
چنین کشته بر دست اهریمنند | |
مگر کین شود بر سیاوش درست |
کنون چاره این ببایدت جست(ج3- ص 28 و 29) | |
سودابه کودکان مرده زن را به کیکاوس نمایاند و سیاوش رابه خیانت متهم کرد. سیاوش برای رهایی از این اتهام به گذر از آتش تن داد تا پاکدامنی خویش را اثبات کند، و پس از رهایی از آتش به جانب توران زمین رهسپار شد و در آنجا به حیله افراسیاب به قتل رسید. هنگامی که رستم خبر کشته شدن سیاوش را شنید با لباس رزم به بارگاه کیکاوس رفت و زبان به ملامت وی گشود:
ترا مهر سودابه و بد خوی |
ز سر بر گرفت افسر خسروی | |
کسی کو بود مهتر انجمن |
کفن بهتر او را ز فرمان زن | |
سیاوش به گفتار زن شد به باد |
خجسته زنی کو ز مادر نزاد | |
رستم بعد از ملامت کیکاوس به سوی سودابه رفت:
تهمتن برفت از بر تخت اوی |
سوی خان سودابه بنهاد روی | |
ز پرده به گیسوش بیرون کشید |
ز تخت بزرگیش در خون کشید | |
به خنجر به دو نیم کردش به راه |
نجنبید بر جای کاوس شاه(ج 3- ص171و172) | |
و چنین است که داستان سودابه که با وفاداری آغاز شده بود با بدفرجامی ناشی از هوس گناه آلود به پایان رسید.
فرنگیس
سیاوش که تحمل بدنامی برای وی بسیار سخت بود دربار کیکاوس را ترک گفت و راه توران زمین را در پیش گرفت و "پیران" یکی از بزرگان دربار افراسیاب مقدمات ازدواج سیاوش و فرنگیس را فراهم کرد و