هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

خاموشی در ادبیات

ز اندرونم غم صد خموش خوش نفس

دست بر لب می زند یعنی که بس

 

ارزش خاموشی در ادبیات

در معانی اخلاقی، سکوت بسیار ارزشمند است. سکوت یا مهر زدن به زبان و پرهیز از گفتار بیهوده، یک اصل مهم در اخلاق و عرفان است؛ چرا که حیات معنوی چیزی نیست جز دخل و تصرف روح خدا در باطن ما. و بنابراین، سکوت باید بخش بزرگی از آمادگی ما برای این دخل و تصرف باشد و پرگویی و التذاذ از کلام غالبا مانع خردی نیست بر سر راه آن چیزی که ما فقط از طریق نیوشیدن آنچه روح الهی و آوای خدا در گوش دل ما می گوید، کسب می توانیم کرد.

حفظ زبان نه فقط یکی از دشوارترین و دقیق ترین ریاضت ها، بلکه از سودمندترین آنها هم هست. سکوت و توجه به الزامات چنین مقامی خود دریچه ای است برای رسیدن به حقایق و معانی. اینکه می بینیم مولانا با وجود سرودن اشعار بسیار و بی شمار تخلص «خموش» یا «خموشی» را برمی گزیند، خالی از حکمت و لطافتی نیست. مولانا در برابر گفتن و شنیدن به شنیدن بیشتر توجه دارد.

 

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

 

 

ادامه مطلب ...

سودابه ای دیگر

سودابه ای دیگر

دکتر شهلا حائری

داستان سیاوش داستانى آشناست، حکایتى است که کم و بیش به گوش همه رسیده است. داستان سیاوش، قهرمان نیک چهر ونیک سیرت ایرانى، فرزند کاووس که به ناحق کشته میشود. قهرمان پاک سرشتى که نامادریش سودابه به عبث سعى در اغوایش دارد.

اما حکایت سودابه، حکایتى ناشناخته است زیرا اصولاً در شاهنامه، "داستان سودابه" ‏اى وجود ندارد. آنچه مطرح است حکایت ‏سیاوش است و آنچه بر او رفته است؛ سیاوشى که به هنگام مرگ از قطره خونش گیاهى می روید که پر سیاوشانش می نامند و در شیراز برایش عزادارى می کنند. سودابه، در این ماجرا فى‏نفسه وجود ندارد، بلکه زنى توطئه ‏گر و دسیسه‏چین است که سعى در اغواى سیاوش‏شریف و آزاده دارد. زُلیخایى دیگر که در طلب یوسف اسطوره ایرانى، سیاوش است.

مضمون "زنى که اسیر عشق پسر خوانده یا برادر شوهر خود" می گردد تازه نیست، چنین مضمونى در ادبیات مذهبى، ایرانى و غربى با روایت‏هاى کم و بیش یکسان آمده است. زلیخا(1)، سودابه و فِدر(2)، هر سه زنانى متمول و متشخصند که دل به پسر خوانده خود می بندند و عاقبت رسوا می گردند و سودابه روایت ایرانى همان حکایت است با تفاوت هایى.

  

همانگونه که اشاره شد می توان گفت که در روایت ایرانى، زنى با نام سودابه اصولاً موجودیت ندارد. در حالیکه همین زن، نام ‏نمایشنامهراسین " فدر" را به خود اختصاص داده است، یعنى حکایت بر محور او مى‏گردد و نمایشنامه شرح عشق جانسوز او به پسرخوانده خود است. کمتر کسى نام پسر خوانده فدر را به یاد دارد، هر چند که او نیز مانند سیاوش به سرنوشتى دردناک دچار می آید. حکایت راسین، داستان "عشق فدر" است که عاقبت نیز در این راه نیز جان خواهد باخت و نه داستان "هیپولیت".

سودابه همسر وفادار و فداکار کاووس که به خاطر همسرش چشم از وطن و پدر شسته، حتى اسارت و زندان را به جان می خرد تا در کنار شوى خود باشد و تا اینجا مظهر فداکارى، وفادارى، شهامت، از جان گذشتگى و هوش و درایت است، از صفحات شاهنامه‏ محو مى‏شود تا بار دیگر در چهره زنى خبیث، اغواگر و دسیسه کار باز گردد.

داستان یوسف و زلیخا نیز، ماجراى یوسف را حکایت می کند، اما شخصیت زلیخا داراى نقش مهمى است و روایات و داستان هاى ‏گوناگونى از دل آن بر آمده است.جامى آنرا به نظم کشیده است و حتى خیال پردازى بعضى نویسندگان تا جایى بوده است که دنباله‏اى براین حکایت متصور شده‏اند،

سالخوردگى و کورى زلیخا را از درد عشق به رشته تحریر در آورده‏اند و سرانجام آن دو را به وصل هم ‏رسانده‏اند.

عرفایى یوسف را بر زلیخا عاشق کرده‏اند و ناز را بر زلیخا و نیاز را بر یوسف پسندیده‏اند.

"از عاشقان کسى چون زلیخاى ‏دلاشوب و دلارام و دلاراى نبود و به عشق ا زهمه افزون بود، زیرا از خردى تا پیرى عشق ورزید و یکسر عمر خود در عشق فرسود، و برآن زاد و بر آن بود و بر آن مرد... و شعراى پارسى ‏گوى و ترک زبان از دوره سامانیان تا اواخر قرن سیزدهم هجرى، آنرا بارها سروده‏اند"(3)

در هویت و اهمیت زلیخا همین بس که نامش با یوسف پیوند خورده است، و مانند سایر دلدادگان بزرگ، نامشان در کنار یکدیگر است و همانگونه که می گوییم  لیلى و مجنون،رومئو وژولیت، می گوییمیوسف و زلیخا. اما در موردسودابه. برخلاف سایر زنان هم کیش خود، شخصیتش در شاهنامه و در اذهان، بسیار کمرنگ و بى‏فروغ است. نه نامش مانند "فدر" سر فصل یا عنوان کتاب یا بخشى از آن است، و نه هستیش با سیاوش پیوند خورده است. می گوییم رستم و سهراب، بیژن و منیژه ولى " سودابه‏ و سیاوش" غریب و نامانوس می نماید. گویى سودابه، تنها پرانتزى است در اسطوره سیاوش، که‏همانند اهریمن و دیوهاى افسانه‏اى، فلسفه وجودیش باشکوه‏تر کردن، بزرگنمایى و به رخ‏کشیدن تقوى و درستى سیاوش است. سیاوش قهرمان، در نبرد با این حواى مکار و فتنه‏گر پیروزمی گردد و گندم یا سیب را نمی چیند.

نگاهى به داستان سودابه مى‏اندازیم: دختشاه هاماوران است.کاووس در پى لشکرگشایى‏ بههاماوران میرود و در صدد فتح آن است. فرستادگانى از جانب پادشاه هاماوران به پیشوازش‏ میشتابند، زبَرجَد و گنج و گهر نثارش می کنند، چاکر و خاک پاى او می شوند و از زیبایى و رعنایى ‏دخت شاه هاماوران، سودابه با او سخن می گویند.  وصف زیبایى سودابه چنین آمده است.

ادامه مطلب ...

هویت ایرانی در شاهنامه

هویت ایرانی در شاهنامه   

ایران

هویت ایرانی ریشه در اسطوره‌هایی دارد که از هزاران سال پیش نیاکان ما آن‌ها را خلق کردند و استمرار بخشیدند و داستان‌های حماسی درباره شاهان و پهلوانان آرمانی ایرانیان چون کیخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاریخ ایران پشتوانه‌های فکری و معنوی نیرومندی بود که همبستگی ملّی را سخت تقویت می‌کرد. از سپیده‌دم تاریخ تاکنون به‌رغم آن‌که ایران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شکست‌های وحشتناکی متحمّل شده و سرتاسر کشور به‌دست بیگانگان افتاده، ولی ایرانیان هیچ‌گاه هویت خود را فراموش نکردند و در سخت‌ترین روزگاران که گمان می‌رفت همه‌چیز نابود شده، حلقه‌های مرئی و نامرئی هویت ملّی چنان آنان را با یک‌دیگر پیوند می‌داد که می‌توانستند ققنوس‌وار ازمیان تلی از خاکستر دگربار سر برآورند.

شاهنامه منبعی بسیار غنی از میراث مشترک ایرانیان است که در آن می‌توان استمرار هویت ایرانی را از دنیای اسطوره‌ها و حماسه‌ها تا واپسین فرمان‌روایان ساسانی آشکارا دید. «فردوسی» بی‌گمان در احیای زبان فارسی که از ارکان هویت ملّی است، نقش بی‌چون‌وچرایی داشته‌است و محتوای شاهنامه دارای ویژگی‌هایی است که سبب شده‌است تا هویت ملّی تا امروز استمرار یابد. برخی از این ویژگی‌ها عبارت‌اند از:

ادامه مطلب ...

سیاوش جوانی با معنای اسطوره

سیاوش جوانی با معنای اساطیر

خلاصه داستان سیاوش

 سیاوش

قصه سیاوش شاهنامه یک حماسه جاوید بشرى است. اسطوره‏اى است که ازخردورزى و بیدارمغزى نصیب مى‏بَرَد و رسم سیاوش شدن و سیاوش بودن وسیاوش‏گونه مردن را مى‏آموزد.

کیکاووس فرزند خود سیاوش را به رستم جهان‏پهلوان ایران مى‏سپارد تا آداب‏پهلوانى بیاموزد. رستم حاصل تجارب روزگاران به کار او مى‏کند و سیاوش هنرمندو خردمند و تنومند مى‏گردد و به جایگاه پدر باز مى‏گردد. کیکاووس از دیدار فرزندخرسندى مى‏کند و گنج شاهى نثار مى‏سازد ولى از تخت شاهى بیم به دل راه‏مى‏دهد که شیشه جان اوست.

سودابه نامادرى سیاوش با دیدن او به وسوسه اهریمنى در مى‏افتد و دل به‏سوداى سیاوش مى‏نهد.

سودابه سیاوش را به خلوت‏سراى شاهانه مى‏کشد که جمله فتنه و آشوب‏شیطانى است.

سیاوش از حریم گزنده نگاه وسوسه‏انگیز سودابه مى‏گریزد اما سودابه پیوسته‏در پى این افکار شیطانى است و تخت و تاج شاهى را در گرو این معاملت اهریمنى‏مى‏گذارد.

سیاوش به یمن ایمان و خرد، از وسوسه در مى‏گذرد.

کیکاووس به سودابه عشق مى‏ورزد و در افسون او افتاده است. سودابه از این‏تعلق خاطر شوى سوء استفاده مى‏کند و به افسون زن جادوگرکودک از زهدان فتاده‏اى را به خود نسبت مى‏دهد تا کاووس به تردید افتد و سیاوش‏را بدسگال انگارد.

 

عاشق شدن سودابه بر سیاوش

ادامه مطلب ...

قسمت پایانی زنان سرباز نامدار تاریخ.زنان شاهنامه

زنان شاهنامه

قسمت آخر از مقاله زنان سرباز نامدار تاریخ

1-آرتمیز

2- سین دخت

3- گردآفرید

4- زن گشتاسپ

5- کردیه

زن

هرمزشاه ایران بهرام چوبینه را به رزم ساوه شاه می‌فرستد.

بهرام , ساوه شاه را می‌کشد و بعد بر پرموده فیروز می‌شود و پرموده را دستگیر و او را با غنائم جنگی به نزد هرمز می‌فرستد.

هرمز و خاقان چنین پیمان می‌بندند و هرمز از ناراستی بهرام آگاه می‌شود و برای تحقیر او کدان و پنبه و جامه زنان می‌فرستد. بهرام سرداران خود را جمع می‌کند و در مقابل این اهانت، درباره‌ی پادشاهی خود با آنها صحبت می‌کند.

بهرام دارای خواهری بنام کردیه است.

کردیه یک زن میهن پرست، شاه دوست و یک پهلوان شجاع به تمام معنی می‌باشد که در مقابل میهن و برای خدمت به شاه عزیزترین کسان خود را فدا می‌نماید و در مقابل خیانت به شاهنشاه با دست خود به طوریکه بعداً صحبت خواهد شد، حتی شوهرش را می‌کشد.

 

پس پرده نامور پهلوان
یکی خواهری بود روشن روان
خردمند را کردیه نام بود 
 پری رخ دلارام بهرام بود

 

کردیه وقتی صحبت برادر خود را درباره‌ی پادشاهیش می‌شنود:

 

چو از پرده گفت برادر شنید
برآشفت واز کین دلش بردمید
بدان انجمن شد دلی پر سخن
زبان پر ز گفتارهای کهن
برادر چو آواز خواهر شنید
 ز گفتار و پاسخ فرو آرمید
چنین هم ز گفتارش ایرانیان  
بماندند یکسر ز بیم زیان

 

کردیه سرداران سپاه و بهرام را از فکر شورش و خیانت و غصب سلطنت ایران بر حذر می‌دارد:

 

چنین گفت پس کردیه با سپاه   
که‌ای نامداران جوینده راه
کس از بندگان تخت شاهی نجست
و گر چند بودی نژادش درست
تو را آرزو کرد شاهنشهی  
 چنان دان که گردی تو از جان تهی
شهنشاه گیتی تو را به گزید  
چنان کز ره نامداران سزید
تو پاداش این نیکوئی بد کنی 
چنان دان که بد باتن خود کنی
نزن ای برادر تو این رای بد
گزین رای بد مرتو را بد رسد
مکن آز را بر خرد پادشاه
که دانا نخواهد تو را پارسا
اگر من زنم پند مردان دهم 
  به بسیار سال از برادر کهم
مده کار کرد نیاکان به باد
   مبادا که پند من آیدت یاد
همه انجمن ماند ازو در شگفت
سپهدار لب را بدندان گرفت

 

در این اثنا هرمز شاه ایران بوسیله بندوی و گستهم کور می‌شود و خسرو که قبلاً بر اثر بدرفتاری پدر از نزد هرمز فرار کرده بود، از این خبر آگاهی یافته و به جای پدر به نام خسرو پرویز بر تخت می‌نشیند.

بهرام برای جنگ با خسرو لشکر می‌کشد. موقعی که سپاهیان بهرام و خسرو در مقابل هم قرار گرفته‌اند، مجدداً کردیه بهرام را چنین پند می‌دهد:

 

ادامه مطلب ...