روز سوم...
باز کن پنجره را در بگشا
من پس از رفتن ها رفتن ها ،دردلم شوق تو باز آمده ام

راستی  پشت این پنجره کجای عطر اقاقی ها نشسته ام . در انتظار .. 

در انتظار نفس باغچه که گُل کند وهوا از عطر اقاقی پر شود و باور کنم که هنوز عشق در جریان است زیر پوست خسته خانۀ قدیمی که هنوز استوار ایستاده است و مرا در پناه خویش دارد. 

پناهگاه تمام خستگی هایم . بوی خوب خاک باران خورده می آید نه از دور دست ،که در همین نزدیکی ها . 

آسمان دل گرفته آرام ،نرم می بارد مثل گریه های شب هنگام ..  

خوش به حال آسمان  

ابرها می غرند ،گنجشک ها زیر طاقی ایوان پر به باد می دهند.... 

من اینجا هستم .  

بروم کمی نفس بکشم .هوای اردیبهشت امروز پر از بوی باران است  

دلم گرفته... 

راستی پرندۀ من در آسمان چه کسی هواگیر شده؟ 

آسمان برای من اما همچنان بی کرانه است  

عزیزم برای پرواز به آسمانی بیا که اوجش  هیچ حصاری نداشته باشد  

من در انتظارم با بلندای پرواز....  

این منم ...