آرکائیسم یا کهن گرایی در آثار دولت آبادی

کهن گرایی در آثار محمود دولت آبادی / فاطمه محسن زاده
بر گرفته از آِدرس :http://artbushehr.ir/Default.aspx?page=12835&section=litem&mid=35350&id=117812
آرکائیسم یا باستان گرایی * یعنی کاربرد کلمات ، عبارات ، اصطلاحات یا شیوۀ نحوی که در زبان امروز متداول نیست . به کار بردن تعمّدی وآکاهانۀ شیوۀ بیان مهجور ومنسوخ در بازآفرینی حال وهوای گذشته مؤثّر است ...

‏  ‏

کهن گرایی در آثار محمود دولت آبادی / فاطمه محسن زاده
 
آرکائیسم یا باستان گرایی * یعنی کاربرد کلمات ، عبارات ، اصطلاحات یا شیوۀ نحوی که در زبان امروز متداول نیست . به کار بردن تعمّدی وآکاهانۀ شیوۀ بیان مهجور ومنسوخ در بازآفرینی حال وهوای گذشته مؤثّر است[1].‏

دولت آبادی در کتاب «مانیز مردمی هستیم » به این نکته اشاره می کند که : « من خودم را پرتاب کردم به گذشته ودیدم زبان ما آنجا است»[2]. او در تکمیل کارخود، تنها به معاصرین بسنده نمی کند و دست به دامان پیشینیان می شود . او می گوید: « من الآن ، هفته ای نمی گذرد که نگاهی به یکی از متون کلاسیک فارسی نکنم . اصلاً عادت کرده ام. اگر ده بارمثلاً به یک مطلب مراجعه کنم ، خسته نمی شوم واگر بعضی ها فکر می کنند این زبان یک قدری پیچیده است، به نظرم کمی خنده آور می رسد؛ چون اصلاً برای من پیچیده نیست ... مثلاً شما بیهقی را که می خوانید ، یا دست کم وقتی من می خوانم برایم عجیب وغریب وبعید نیست ؛ چون به یاد می آورم مادرم وقتی با همسایه مان صحبت می کرد ساخت همین گویش را به کار می برد.
پس بیهقی – نوعاً- در زمان خودش عین زبان مردم نوشته وروح وآهنگ کلامش را هم از جوهر زبان وبیان مردم خراسان گرفته شده است . منتها او همان زبان مردم را ویراسته کرده در آفرینش خودش. شاید همین پیوند عاطفی من با زبان ، کمکم کرد که ادبیات کلاسیک فارسی ، برایم جاذبۀ خاصّی داشته باشد»[3]. ‏

دولت آبادی در پاسخ این پرسش که : « استفادۀ شما از ادبیّات کلاسیک به چه صورت است واصولاً چه پیشنهادی می کنید به یک نویسنده یا شاعر که چطوری از ادبیّات قدیم ما، ازنثر وشعرش بهره بگیرد؟» می گوید: «ترتیبی که من تجربه کرده ام، طریق نیاز بوده است . نیاز به این معنا که زبان رایج در نوشته ها وترجمه ها مرا قانع نکرده است ، پس من درتشنگی به سوی چشمه رفته ام وکم وبیش به نسبت گنجایشم نوشیده ام. این طریق شاید بهترین روش ها نباشد برای همه، امّا من از آن ناراضی نیستم... امّا یک اصل اساسی وجود دارد که فرنگی ها خوب درکش کرده اند و از آن بهره گرفته اندوآن اصل این است که انسان امروز برای حرکت به سوی فردا ، ضروری است مجّهز به تجربیات دیروز باشد . این شیوه در عین حال یکی از راه های حفظ واعتلای هویت ملّی هر ملّت است. به خصوص در فرهنگ وادبیّات»[4].‏

با مطالعۀ آثار دولت آبادی ، به خصوص  کلیدر در می یابیم که عامل باستان گرایی در آثار او بر عامل اقلیمی بودن واژه ها غلبه دارد. این سخن بدان معنا نیست که او مثلاً از نثر کلاسیک وبه  ویژه تاریخ بیهقی تأثیر مشخّص وزیادی پذیرفته باشد. در واقع آن یک زبان دیگر ویک راه دیگر است و کار وزبان دولت آبادی هم راهی دیگر . به گفتۀ خود نویسنده او از روح زبان تأثیر گرفته است ونه از قالب یک اثر؛ به عبارت دیگر او از آن آثار تأثیر پذیرفته، امّا تقلید نکرده است[5].‏

 


برای روشن تر شدن موضوع به چند نمونه از باستان گرایی در آثار دولت آبادی اشاره می کنیم :‏
‏«... که زبان، اگر نه مختار در واگوی پاسخی به شنیده ها ، بسته به! ازآن که سرتو آب انباری است تهی تا به تکلیف ، صدای دمیده شده در خود را بازتاباند. پس خاموش وگوش باشد؛ که زبان اگر نه مختار، بسته به»[6].‏


‏«از شب ملایم کوچۀ بالا دست ، سه سوار به جانب آبگیر پیش می آمدند . خان عمو، بیگ محمّد و علی خان چخماق . اسب ها در فشار مهار ، سینه پیش داده وگردن ویال واپس شکانده ، کند امّا به نیرو گام بر می داشتند . وسواران نه بر آشفته خوی، امّا دژم ، سگرمه ها در هم وآژنگ بر پیشانی داشتند... اسب ها را انگار قرار نبود. سمدست بر خاک می کوفتند ؛ آهن لگام به دندان می خاییدند وگردن ویال می تاباندند. در میان سواران ، بیگ محمّد بیشتر به خشم وبدهنجار می نمود»[7].‏

عبارت اوّل را به این شکل نیز می توان بازگو کرد : ...« که زبان، اگر در واگوی پاسخی به شنیده ها مختار نباشد، بهتر است بسته باشد...».‏

در قسمت دوّم « به نیرو» به معنی نیرومند و« دژم» به معنی خشمگین و«آژنگ » به معنی چین به کاررفته است .‏

در فرهنگ گویشی خراسان «خاییدن» به معنی جویدن به کار رفته و«تاب ورداشتن » به معنی به دور خود پیچیدن است[8].‏

‏«... امّا من نمی دانم که عکس العمل نوعی رایش در ذهن تو چگونه است . در ذهن تو، درآن حالت احتمالی ، رایش چرچیل را می سپوخت ! ...»[9].‏

‏« تن می خماند تا روفتن  بام را به پایان برد»[10].‏

‏«پیرها  گفته بودند: « ازروز برف مترس ، از دگر روز برف بترس!» امّا دگر روز برف که امروز بود»[11].
« پس ای مرگان ! عشق تو تنها به پیرانه ترین چهرۀ خود می تواند بروز یابد: اشک . پس ، تو مختاری که تا قیامت فقط بگریی . گریستن وگریستن . اشک مادرانت در تو مردابی خاموش است . نقبی بزن ورهایش کن»[12]. ‏

‏«... چنین می نمود که جزتیمور هیچ نمی خواهد . هیچ نمی بیند. عاشق می نمود عقیل ...»[13]. ‏

‏«... امّا کدام مطربی هست که دست کم دو دانگ صدایی در خود نپرورانده باشد؛ وکدام نوازنده ای که پنجۀ خود را به زمزمه ای همراهی نتواند کرد؟ گرچه پیروفرسوده شده باشد وصدایش به شاخۀ خشکیدۀ پاییزی مانند شده باشد . که بود وچنین بود ... گلوی بیگ محمّد خشک شده بود. نه بس خشک، که گویی کسی بیخ گلویش را به چنگ چسبیده بود تا مانع دم بر کشیدنش بشود»[14].‏

‏«چندان نپایید که پرده با پنجۀ ملک منصور به کنار رفت ونادعلی چارگوشلی در میانگاه در نموار شد. تب زده می نمود.پژولیده ولخت...»[15].‏

توصیف پگاه با حذف ارکان جمله واستفاده ازواژه ها به تنهایی با فضایی شاعرانه که از باستان گرایی نویسنده نیز تأثیر پذیرفته است:‏
‏«پگاه ‏نسیم سردپگاه. بستر صاف و ملایم آسمان. آرامش . مانده ستارگانی پراکنده. یکه ، تک ، تنها . خال های بر قدح باژگونۀ قیماق*؛ جا به جا درکار باختن خود، فراخون روز. خورشید گم در خم پشت زمین . نه نشانی هنوز از پیشدم خوش ارغوانی ، نه نیز نشانی هنوز از پرندگان سحرخیز آغشتگی آبی وش آسمان وسرب نمای زمین درهم . هم مرزی رنگها . بی مرزی شب وروز. گنگی و وهم . افول وعروج. نه شب را شتابی بی پایان ونه روز را شتابی به شروع . درنگ، پیوستگی به هم در می آید که برآید. این می رود که بازبیاید ، آن می رسد که باز بگذرد.‏
کردار روزگار!»[16]. ‏

نمونه هایی ازآرکائیسم یا باستان گرایی :‏

‏«دژم ازآنچه برایشان رفته بود، روی درهم پژولیده، مهر بر لب وکینه در چشم ها...»[17]. ‏

‏«دندان بردندان قفل کرده بود شیرو با همۀ دردمندی وخستگی تلاش آن داشت
 تا قدم نبلرزاند هنگامۀ ورود به خرگاه»[18]. ‏

‏« لاشه وار بر کنارۀ راه، سفرۀ عفن باشگان ودادن شدن، با کاروانی که در نگاه نیمه تمامت می رود، نه شایستۀروح وجان گدازان است ونه جایز گداختگان. آسیمه سرشتافتی ، شتابان وشتابنده .تندرواربرجهیدی درقهر نیلی شب وچشمانی را به بهت در کاسه های خشک جمود میخ کردی بر ردّ رمیدۀ خود ازیار واز اغیار»[19].‏

‏«دیگر خموشی بود وخموشی کامل بود وآن دو یکدیگر را در خموشی بود که به تمامی وبه کمال درمی یافتند وگویاترین کلام را می نیوشیدند»[20].‏

‏« بنمیر ای چنار کهن ، یادنامۀ روزگاران دور، دمت گرم»[21].‏

‏« به خار وبه خنجر وخون آجین یافته ای ‏
به گیاه وبه خنجر وگل آذین بیایی ای دشت»[22].‏

‏«جهن ؛ خود جهن . سردار جهن خان بلوچ . تن بر اسبی سفید ودرشت استخوان؛ چنان چون بر تنۀ کوه. عنان به چپ نگاهداشته وقوس در گردن اسب، از آن که بنکنّد؛ وراه را بر قرار وآرام بگذارد . قوس گردن ویال افشان ، گام های کوتاه وپر از نیرو ، نیروهای مهار شده. یال سپید وافشان، گره دم وموج کپل ها . باریکه تسمه های سینه بند وبرق رکاب . خنجر گوش ها وخال پیشانی، مرکبی خورند سوار. سواری، هوشیار. غراب وبه قامت استوار»[23].‏

‏«شیدا ، هم بدان دژ می درد، جبین درهم کشیده وناگوار خود، با چشمانی سرخ از لهیب سر ، به سارا نگاه کرد؛ بی آن که یارای وتوان کمترین سخنی، یا حتّی سری به تصدیق صدق سخن زن»[24].‏

با کمی دقّت در شواهد مذکور می بینیم که استفاده از عامل باستان گرایی- که به خصوص درفخامت زبان کلیدر بسیارمؤثّر است – با دقّت وظرافت خاصّی صورت گرفته است .‏
به این نکته باید توجّه داشت که استفادۀ دولت آبادی از افعال جعلی مانند می چاکند، می پژواکید، می جرقیدند و... – که خوش آهنگ نیستند وخواننده را دچار حیرت می کنند – نباید با جنبۀ باستان گرایی درآثار او اشتباه گرفته شوند ؛ به عنوان مثال :‏
‏«خواهرانت ، دختران بیابان، به مویه، موی بر می کنند .‏
پیرهن می چاکند»[25].‏

‏«صدای نوران از زیر گنبدی مسین می آمد، تاب می خورد ومی پژواکید ومی آمد تا بپرسد چه رخ داده است»[26].‏

‏«تنها ستاره ها بی صدا می جرقیدند»[27].‏

زبان دولت آبادی در آثارش از یک پیشینۀ بسیار غنی ادبی برخوردار است . او بادیدی سرشار ازعشق واحترام به زبانی که در گذشته در منطقۀ خراسان رشد ونموّ یافت می نگرد وبدیهی است که درآثارش از ویژگیهای آن زبان تأثیرمی پذیرد .‏
 
 
* باستان گرایی را برای archaism‏ پیشنهادکرده اند که ازنظر لغوی درست است ، امّا در سطح اصطلاح گمان نکنم برابرنهاد مناسبی باشد؛ هرچند سخت رایج شده است. داریوش آشوری در فرهنگ علوم انسانی برای آن کهن شیوگی ، کهن آسایی و کهن گرایی آورده است .(ع. پاشایی : نام همه ی شعرهای تو ، نشرثالث ، چاپ دوّم ، تهران : 1382 ، ص 392.)
 
1. میر صادقی، جمال: واژه نامه هنر داستان نویسی، ص 40
2. چهل تن، امیرحسین و فریاد، فریدون: ما نیز مردمی هستیم، ص 66
3. همان.
4. همان، ص 379
5. همان، ص 380
6.. دولت آبادی، محمود: کلیدر، ج 10،ص 2567- 2566
7. همان، ص 2567
8. شالچی، امیر: فرهنگ گویشی خراسان بزرگ (تهران: نشر مرکز، 1370)، ص 135 و 85
9. دولت آبادی، محمود: روزگار سپری شده مردم سالخورده، ج 1، ص 479
10. همو: جای خالی سلوچ (تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 1365)، ص 123
11. همان، ص 161
12. همان، ص 330
13. دولت آبادی، محمود: کارنامه سپنج، ج 2، ص 932
14. همو: کلیدر، ج9، ص 2296
15. همان، ج9، ص 2926
*. قیمان: سرشیر
16. دولت آبادی، محمود: کلیدر، ج 8، ص 2113
17. همان، ص 2027
18. همان، ص 2028
19. همان، ص 2029
20. همان، ج 10، ص 2729
21. همان، ج 1، ص 36
22. همان، ج 3، ص 755
23. همان، ج 9، ص 2269‏
‏24. همان، ج 6، ص 1526
25. دولت آبادی، محمود: کلیدر، ج 1، ص 187
26. همو: روزگار سپری شدۀ مردم سالخورده، ج 2، ص 78
27. همو: کارنامۀ سپنج، ج 1، ص 24