و این تمام آرزو...


واین تمام آرزو بود عمری که بی هیچ آرزویی گذشت در ابتدای میانسالی به دنبال آرزو گشتن!!وعمری به دنبال آرزوهای نداشته گشتن،مثل تختی خالی ،مانده در خاطراتِ یک عمر غریب و
خانه ای که می رود به سویِ ابدیتی که تمام آرزوهای کودکی ام را نیز با خود ببردو تمام می شود
درابتدای روزی از روزهای تنهایی سفالها!و بعدها نسل هایی که عکسهای یادگاری مرا خواهند دید و دیگر نه من هستم نه خانهُ2+11و نه دیگر هیچ خاطره ای از انتهای کوچه بن بست که پر از عطر اقاقی بودو در چوبی که با دو چشم آهنیش همیشه مهربان منتظر کوبش ِ دستان تو می ماند،ونه حوض نه ماهی ها و نه دیگر هیچ !این چرخه اینجا به اتمام میرسد با روح مهربان مادربزرگِ خوب که زیرِطاقی های خانه موج می زند و این تمامِ آرزو بود عمری در پی آرزوهای نداشته