گذشت....

در باورم هزاریادِ خرامان، گذشت ورفت

یــادی زِ خاطــرِ یاران  ، گذشت و رفت

دردی به دل نهفتم و  از من گذر نکرد

درمان به راه بود و، ز روحم گذر نکرد

در رهزنِ هزار غریبه به دل نشست

بر من غریب بود و ، غریبی به دل نشست

در من گذشت و گذشت و دمی گذشت

او در تلاش ، که آیا   دمی  گذشت؟

من بخششم هزار جهان را فرو شکست

من مهربانیم همه جان را فرو شکست !

در باور ِ پلیدِ سکوتش چه می گذشت ؟

من دیدم آن سکوت که بر دیگری گذشت!

اکنون نه اعتراض، نه ایمان ، نه اعتقاد

اینک منم جدا و رها ، بی هیچ اعتقاد

بر باورم هزار یاد ِ خرامان گذشت و رفت

دیگر به پشتِ سر، نظرهم نمی کنم ؛گذشت و رفت!!

                                                                  اردیبهشت 84