هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!
هیچ مگو...

هیچ مگو...

هزار بهانه برای گفتن.هزار بهانه برای شنیدن ..هزار بهانه برای نوشتن!!!!

هفتمین سال

یک ماهه شدی عزیز کوچکم.!! 

سلام  

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم . 

گرچه هنوز کاغذهایم را وجوهرهای سبزم را و نوشته های کاغذی ام را بیشتر از تو دوست دارم اما کاش می دانستی که مهربان دوستت دارم .این روزها باز خرداد است . 

ماه تولد کسی که بهترین دوست است بهترین لحظه را با او تجربه کرده ام .بهترین کسی که می شناسم والبته سخت ترین ناشناس ترین و عجیب ترین فردی که دیده ام !! 

پیش خودمان بماند هر جور که باشد دوستش دارم  

راستی چند وقت است که ندیدمش؟؟؟؟؟؟ 

۱۷ ماه چیزی شبیه یک سربازی 

این روزها باز خرداد است  

ماه لحظه های سعادتمندی من  

ماه معجزه ماه نذری که کردم وسفری که برای نذرم رفتم ماه کبوترهای حرم !!! 

ماه صبحی که باز گشتم وغروبی که خدا دستم را به آسمان کشید  

ماه بندگی من وخدایی خدا!!! 

راستی کدام یک از یادش خواهد رفت ؟ 

باز خرداد است  

راستی هر چه می خواهید دعا کنید این روزها در آسمان باز است . 

من میدانم  

من به جان این گشایش را درک کرده ام. 

یادش بخیر ۷ سال پیش ۷ سال گذشت و من این روزها باز در سفرم به جایی می روم که ۷ سال پیش تمام نعمت بر من تمام شد . 

دلتان را بسپارید با خویش خواهم برد 

برای بابک مهربان نذر کردم چرا که به مهربانیش ایمان دارم به خلوص کودکیش یقین دارم  

چرا که نمی توانم درد رادر نگاهش ببینم .چرا که دلم جایی مدیون مهربانی خانواده اوست !!! 

واین دعا مستجاب شد ومن می روم کاش در کاغذی کوچک به رنگی که دوست دارند بنویسند آنچه میخواهند طلب کنند .وقتی نمانده است . 

شاید چشمهای آبی بیکرانه بداند از کدام معجزه حرف می زنم .کاش باور کند که در دلم چیزی است که وقتی بلرزد یقین به خدایی خدا موج بیکرانی می شود که همه کویر های عالم را به مخمل سبز حضور مزین می کند. 

من هنوز همانم همان نازلی . با همان لحظه ای که دل را رها می کنم و می خواهم که برای آرامش دعا کنم . 

من هنوز همانم همان نازلی با همان اعتقادبه لحظه ای که خدا بخواهد وهمه  درهای بسته گشوده شود . 

دیروز به آبی بیکران چشمهای تو که نگاه می کردم دیدم که در انتهای زلالش چیزی است که از درد از رنجش سخن میگوید طاقت تورا می ستایم .صبوریت را ارج می نهم  

واین سفر به نام بابک است برای اوست  

اما تو نمی دانی که در هفتمین روز خردادهفت سال پیش چه دعایی از دلم گذشت و خدا چه گشایشی به من بخشید. تو نمی دانی که هنوز هفت سال است که در عجبم... 

روح مهربان با من است 

باز خرداد است و امیدواری بیشتر از همیشه در من موج می زند  

راستی کسی از پرندهء من خبر ندارد .؟؟؟؟؟؟ 

شاهین من اوج گیر کدام آسمان است که من چشمانم به آسمان مانده و سالهاست منتظرم؟ 

شاید بعد از این سفر او نیز سری به آسمان من بزند که آسمان نیلی من امن ترین جای پرواز برای اوست.... 

شاید کسی چه می داند؟؟؟ 

زندگی

     سالهاست اسم بازی من وخدا زندگی است! 

     بازیی که ساده است و ....سخت! 

     با خدا طرف شدن کار مشکلی است ؛ 

     زندگی بازی خدا ویک عروسک گِلی است!!!! 

                                                 

 

 

 

                                                                   (عرفان نظرآهاری)

این چنین دلتنگی..

      و این چنین است  دلتنگی ، عجب حکایتی است این دلتنگی ،  غریب  بی پناه  در انتظار  راه هایی   که  در ابتدای آنها  مانده ایم  چه  رسد  به  امتداد جاده هایی که در آن سرگشته می دویم .

    مارا باش ، اسیر تقدیر خویش وامانده ایم ، وهمچنان گرفتاریم این ابتدای راه  است  راه های  پر نشیب ، بس افتاده ایم که دیگر یارای بر خاستن نیست باید بلند شویم  .      شاید در انتها کسی است  یک نجات دهنده که دست سوی ما بلند کرده است دست دراز می کنم ، دستش مرا می طلبد   ،  به سوی من است ؛ انوارِ روشن رهایی را می بینم انتها نور است ، نور .

               این ابتداست ، برای من ، برای ما .

اینجا حکایتش فرق می کند . اینجا ابتدای سال است.                  مرا باش با خویش به  گفتگو  نشسته ام  باید از این  غریب ِ 

بی نشان یک نشانی بیابم .

در سینه ات نهنگی می تپد

 

اول و آخر تویی . ما در میان  

هیچ  هیچی که نیاید در بیان 

 

 

 

عرفان نظر آهاری می گوید: 

این که مدام به سینه ات می کوبد .قلب نیست ؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. 

ماهی کوچکی  که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است. 

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد!! 

آدم ها؛ماهی ها را در تنگ دوست دارندو قلب ها را درسینه . 

اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.. 

هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛تو چطور؟می خواهی قلبت را در سینه ات نگه داری؟ 

و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودو وقتی دریا مختصر  می شود و وقتی قلب  خلاصه می شودو آدم قانع..... 

این ماهی کوچک ؛اما بزرگ خواهد شد و این تُنگ ؛تَنگ خواهد شدو این آب ته خواهد کشید... 

تو اما کاش قدر ی دریا می نوشیدی و کاش نقبی می زدی از تُنگ سینه به اقیانوس .. 

کاش راه آبی به نامنتها میکشیدی و کاش قطره را به بی نهایت گره می زدی .. 

کاش... 

بگذریم ... 

دریا واقیانوس به کنار؛نامنتها و بی نهایت پیشکش. 

کاش لااقل آب این تُنگ را گاهی عوض میکردی . 

این آب مانده است و بو گرفته است وتو می دانی آب هم که بماند می گندد!! 

آب هم که بماند لجن می بندد. 

وحیف است از این ماهی که در گِل ولای بمیرد حیف از این قلب که در غلط بغلتد .. 

حیف از این نهنگی که در آرزوی اقیانوس بماند.... 

 

                                                               از کتاب {درسینه ات نهنگی میتپد؛

                                                                              عرفان نظرآهاری}

روز سوم...

باز کن پنجره را در بگشا
من پس از رفتن ها رفتن ها ،دردلم شوق تو باز آمده ام
ادامه مطلب ...